دکتر هادی غروی (از شاگردان استاد مسکین و مکتب امام زمان (عج)، مدرس ارشد هلال احمر کشور و دارنده عنوان پرستار نمونه بینالمللی و برنده جایزه فلورانس نایتینگل):
«مرحوم آقای مسکین، الگوی عملی تقوا و عشق به خدای اَحد و واحد
و مجذوب در وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) بود.»
بسم الله الرحمن الرحیم
واژه استاد، واژه سادهای نیست و به هر کسی نمیشه اطلاقش کرد. اگر میگوییم، استاد مسکین، یعنی به معنای اخص کلمه. فقید سعید، زنده یاد، مرحوم مسکین، استاد ما بودند. استادی که در سیره علمی و سیره عملی، ما رو به شاگردی پذیرفته بودند. ۵۰ سال، عمر کمی نیست و نیم قرن، عددی است که زانوی ادب و شاگردی در مقابل استاد زدیم و چه برکاتی که از این وجود نازنین دریافت کردیم که هر کدام از آنها می تواند واقعاً سرمنشاء بسیاری از تاثیرات باشد که زندگی امروز ما وابسته به آن هست.
اگر استاد مسکین رو بخواهیم در یک جمله واقعاً معرفی کنیم، لازم است که بگوییم: او الگوی عملی تقوا و عشق به خدای احد و واحد و صمیمی با اهل بیت عصمت و طهارت بود. مرحوم استاد، نه تنها یک شاعر، نه تنها یک ذاکرحسینی بلکه مجذوب در وجود نازنین حضرت ولی عصر هم بود. کمتر می بینیم ذاکرین و مداحانی که اینگونه جسمشان و وجودشان و روحشان و تمام لحظه لحظههای زندگیشان، مغروق دریای بیکران نعمت وجود حضرت ولی عصر باشد. تا آخرین روزها و واپسین روزهای عمرشان، جلسه قرائت قرآن عصر جمعه خودشان را ترک نکردند و ما را تأدیب به ادب قرآنی می کردند. یکی از خصوصیات برجستهای که ایشان داشتند و واقعا این، زبانزد همه ما میتواند باشد، تقوا و اخلاص زیاد ایشان بود. اشک چشم عجیب ایشان بود. ما به اصطلاح عربی ایشان را دائم البکاء میشناختیم. محال بود که اسم یکی از حضرات ائمه به زبان جاری شود و قطره اشکی از گوشه چشم این عزیز فرو نچکد. من تردید ندارم که تهجد و شب زندهداری ایشان تا طلیعه فجر صادق و نماز شب ایشان، یکی از ارکان اصلی وصول ایشان به این مراتب عالیه بود. به هر حال ۵۰ سال گذشت و گویی که دیروز بود و چه زود دیر شد و استاد را از دست دادیم .
آن روزی که به هر حال خبر رحلت ایشان از طریق تلفن به من در اتاق عمل رسید، خوب واقعا خیلی دگرگون شدم. نه بخاطر اینکه او به مراد و مقصود خویش رسیده بود. از این متأثر و متاسف شدم که ما چه گوهری را از دست دادیم. گوهری که دیگر پیدا کردنش واقعا راه صد ساله را میطلبد.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید
یکی از توفیقاتی که در پایانیترین راه دنیوی و جسمی ایشان نصیب من شد، این بود که من مفتخر شدم که جسم مطهر استاد را غسل دهم و بعد حنوط و سپس کفن کنم. قطعهای پارچه سفید که دیگر رنگ آن به رنگ کِرِم رنگی واقعاً گرایش کرده بود و وصیت داشتند که حتما با ایشان دفن کنیم، آن پارچه، در واقع دستمال سفیدی بود که در خلال سالهای متمادی اشک چشم پاکشان را با آن دستمال خشکانیده بودند. این دستمال را به عنوان یک سند برای فردای قیامت خویش نگه داشته بودند که یا اباعبدالله و یا ائمه هدی علیهم صلوات الله، این سند افتخاریست بر من که اشک چشمم در راه شما ریخته شد. وصیت بعدی حالا مانده بود و این بود که پیراهن مشکی من، پیراهن مشکی من. عجیب، عجیب، ایشان این پیراهن را دوست میداشتند و عجیب به پوشانیدن این پیراهن به بدنشان هنگام دفن تأکید کرده بودند. ایشان یکبار فرمودند که من بیش از ۵۰ سال هست که این پیراهن مشکی را میپوشم. این مهم نیست اما مهم این است که برای ما هم درس بود، من طوری این پیراهن را پوشیدم و از تن خارج کردهام که سالهای سال یکبار شسته نشده و مطهر است به خاکی که از زیر پای عزاداران سیدالشهداء در مراسم روز تاسوعا و عاشورا و این دهه، به روی این پیراهن نشسته بود و اینها همه برای من سند است و برای فردای قیامت من حجت. و روز بعد پس از تشییع جنازه وارد قبر ایشان شدم و زمزمههایی را داشتم. وقتی که بالشی از خاک رو برای زیر صورتشان آماده میکردم به یادم افتاد که مکرر میفرمودند که عزیزانم نیمههای شب بیدار شوید و این فرش اتاق را یک کم که کنار زدید، این صورت را بر خاک اتاق بگذارید و با خدای خودتان راز و نیاز کنید و از ناگفتهها بگویید و از عذرها و از تقصیرها و از همه نکاتی که میتواند بین شما و خدای شما فاصله بیاندازد، به درگاه خدا توبه کنید. صورت مطهرشان را باز کردم و روی این خاک گذاشتم و با تلقین، این صورت را به این خاک بیشتر آشنا کردم. یکی دیگر از توصیههای حضرت استاد همیشه به ما این بود که در روزهایی که از دهه اول ماه محرم تا روز سوم عاشورا، هیئات معمولا وارد بزمها میشوند و وارد خیابانها میشوند و ذکر میگیرند، میفرمودند که این ذکرها برکتاند. این ذکرها مطهرند، این ذکرها را با خودتان نگهدارید و اینها را وقتی که داخل قبر شما را گذاشتند، استفاده کنید و این کلام حضرت استاد را هم عملاَ من دیدم که جزو وسایلی که مقرر فرموده بودند که با ایشان در مراسم تدفین، دفن شود، این اوراق را هم شاید به جرأت میخواهم بگویم بیش از سی، چهل سال آماده کرده بودند که اینها را در دفترچهای منضبط در کنار صورت مطهرشان به خاک سپردم. روحش و روانش شاد باد.
من آینده کلیدی جلسات مکتب امام زمان را که بنیانگذارش مرحوم مسکین بودند بسیار روشن میبینم و خوشحالم از اینکه تا در قید حیات بودند، این جلسات ۱۴گانهای که در سالهای ۴۳ و ۴۴ شکل گرفته در سال ۹۲ به حدود ۴۰ جلسه ارتقاء پیدا کردند. شاگردانی که دنباله رو استاد هستند و واقعا رهپوی راه این استاد فرزانه هستند، قطعاَ به مدد وجود نازنین حضرت ولی عصر، خواهند توانست که این جلسات را آنگونه گسترش بدهند که نه تنها استان همدان را بلکه شاید کل کشور را فرا بگیرد. جلساتی با این نظم، با این سیر و با این همیت خاصی که اساتید و مربیان جلسات دارند. امید است که انشاءالله از برکات دعاهای ایشان بیشتر متنعم و برخوردار شویم و وجودشان را همیشه در کنارمان حس خواهیم کرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ثبت دیدگاه